دم نونوایی، چند قدم دورتر از اون و دیگران ایستادم.
اون رو میبینم که داره . رو مرتب میکنه.
نگاهش میکنم. چند لحظه ای به اون خیره میشم.
یاد چیزهایی در گذشته میفتم. گوشه ی چشمم خیس میشه.
با خودم میگم: هنوز در پر کردن و پوشوندن این باگ موفقیت کامل بدست نیاوردم.
هرچند دیگه عادت کردم به . ولی بازم باید رو خودم کار کنم.
درباره این سایت